دوستم بدار اندکی اما طولانی
اینجا من تنهایی هایم را با همه قسمت خواهم کرد
نگارش در تاريخ یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:باران , دلنوشته , عکس, توسط rosana

 وای، باران؛

باران؛
شیشه پنجره را باران شست .
از اهل دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربی رنگ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ .
می پرد مرغ نگاهم تا دور،
وای، باران،
باران،
پر مرغان نگاهم را شست .
خواب رویای فراموشیهاست !
خواب را دریابم،
که در آن دولت خواموشیهاست .
من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم،
 
نگارش در تاريخ شنبه 15 مهر 1391برچسب:رفتن , عکس , دلنوشته, توسط rosana

رفتن بهانه نمیخواهد

بهانه های ماندن که تمام شود

کافیست

گاهی من هم میروم

بی بهانه ای برای ماندن

میروم

میگذرم

اما

به تو که میرسم

می ایستم

نای رفتن ندارم

گاهی

فقط می ایستم و نگاهت میکنم

و بعد

دوباره

رفتن از سر میگیرم 

نگارش در تاريخ جمعه 14 مهر 1391برچسب:سیب,حوا,ادم,نایاب, توسط rosana

 

هوس سیب کرده ام

میخواهم خاطراتمان را زنده کنم

اما سالهاست منتظرم

مشکل از من نیست

نــــــــه من

نه سیب سرخ

نه شیطان

تو نایاب شده ای 

ادم 

نگارش در تاريخ پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:قهوه,عکس ,فنجان, توسط rosana

  راحت قهوه ات را بخور !!
  از ته ِ این فنجان

  نه کسی آمده ست
  نه کسی مانده ست
  فال تو ...
  همین طعمی ست که

   میچشی.....

 

نگارش در تاريخ چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:علیرضا,باقی ,عکس,دلنوشته, توسط rosana

 داشتم لینکهای دوستان رو انتقال میدادم که چشمم به لینک وبلاگ علیرضا باقی خورد و بعد همینطور اتفاقی وارد وبلاگش شدم و بعد پی نوشتش شدید به دلم نشست .

 



   شاید از این همه آدم ، که می آیند و بی تفاوت نگاهی می اندازند و بعد راه شان را می کشند و می روند،

  یکی شان   تو باشی که می آید و پا کُند می کند و نگاهی از سر آشنائیِ دیرینه انگار ! می اندازد و بعد ...
  راهش را نمی کشد که برود ، می ماند...
  دیوانه ام که هر روز ، تنها به این امید پا به خیابان می گذارم
  تنها به این امید که یکی شان تو باشی
  یکی شان تو باشی
  تو باشی
  باشی...! 

نگارش در تاريخ چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:پاییز , بهار , عکس, توسط rosana

 گاهی آنقدر صدایت می زنم  

 که تمام کوهستانهای دورتر از سرزمینم فریادهایم را می شنوند. 

 چه می شود گاهی به اتاق تنهایی ام پا بگذاری؟ 

 من دلبسته پاییزم. 

 دلبسته همان فصلی که هیچ از بهار کم ندارد. 

 صدایم را بشنو 

 صدایی که به دنبال کلماتی روشن است.

نگارش در تاريخ سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:متن , دل نوشته , روز بارونی, توسط rosana

    من نشونی از تو ندارم

    اما نشونیم و برات میزارم

     غروبهای پاییزی،عصرهای بارونی انتظار...

    به حوالی بی کسی قدم بزار...

    خیابونای غربت و پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو...

    کلبه بارونی غربتم رو پیدا کن...کنار بید مجنون و رز مقدس و کنار دریاچه ارزوهای رنگیم...

    در کلبه رو باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو...

    حریر غمش و کنار بزن...

   منو میبینی با بغض دلتنگی که غرق انتظاره اروم اروم پشت دیوار دردهام نشستم به بارون پاییزی نگاه میکنم

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد